شهرِ .. واسه سفرِ مشهمدمون گفته بود ميخواد بياد .. بعد ظاهرا همه نظرشون اين بود كه ديه نياد .. چون هي شوهرشُ ميزاره تنها .. و به شوخيُ جدي ميگفتن طلاقت ميدهُ اينا .. بابام زنگ زد دختر عمم .. هي شروع كرد با همشون حالُ احوال .. يعني هي گوشيُ ميدادن به هم تا بابام باهاشون حرف بزنه .. پسر عمم داره ميره قبرس واسه كارُ تحصيل .. پسر عمه ديگريمم د اره باهاش ميره كه يه سه ماهي همينطوري بمونه .. پسر عمه ديگريمم گفت نميدونم كجا داره ميره .. ميخواد بره .. رفته .. نميدونم .. نفهميدم .. وسطِ مكالمه عموم زنگ زد
بود كه يه صدايِ بلندي شنيديم كه حس كرديم فيلم شروع شد .. هي دنبالِ صدا گشتيم .. آخر سر فهميديم رينگاسپانیش فلای
بازدید : 247
/ زمان : 21:42: